Arabistan (Al ahwaz)-Türk

Sunday, October 05, 2008


مسئله آذربایجان به صورت راسته حسینی / سید حیدر بیات
خزل آی ۱۴, ۱۳۸۷


دو سه هفته پیشتر بحثی بین سایت پیک نت و دوست شاعرم جناب اسماعیل جمیلی در گرفته بود مبنی بر اینکه نویسندگان آذربایجان در تهران چرا دستگیر شده‌اند؟ بنده نیز قاتی ماجرا شده و یادداشتی به پیک نت فرستادم. پیک نت یادداشت مرا به صورت کامل منتشر کرد، اما تیتری را به آن افزود که تمام رشته‌های نگارنده را پنبه نمود. بنده توضیح داده بودم که اکثر نویسندگان آذربایجانی پس از تبریز در تهران زندگی می‌کنند و بیشتر محصولات نشریات ترکی نیز در تبریز و تهران تولید و منتشر می‌شود و تیتر پیک نت این بود: تولید فرهنگی از تهران برای آذربایجان.

این تیتر تداعی‌گر این معنا بود که تولیدات فرهنگی آذربایجانی در تهران مشتری ندارد و فقط تولید می‌شود و مشتریان آن در آذربایجان هستند. نگارنده قصد نداشت که به این شیطنت یا سوء تفاهم پیک‌نتی پاسخ بگوید، لیکن خواندن یک مقاله در شرق اوسط انگیزه‌ای شد برای پیگیری دوباره ماجرا. منتها نه برای اینکه پاسخی برای کسی داده باشم بلکه برای اینکه حقیقت مسئله آذربایجان واقعا برای دوست و دشمن روشن گردد و بالاخره اصحاب رسانه و سیاست بدانند که اصل این قضیه چیست.

ابتدا بهتر است توضیح مختصری در مورد مقاله‌ شرق اوسط بنویسم. عنوان مقاله به عربی چنین است: غیاب عربی فی القضیه الکردیه (غیبت عربی در مسئله کرد) به قلم آزا حسیب قرداغی.
این مقاله توضیح میدهد که مسئله کرد در عراق که اکنون برای مردم عراق و جهان عرب تا این اندازه حاد می‌نماید یک مسئله امروزی نیست بلکه سابقه دهها ساله دارد اما جهان عرب و سیاستمداران و رسانه‌های عربی یا آن را ندیده‌اند یا به سادگی از کنار آن گذشته‌اند و این مسئله سبب شده است که کردهای عراق در غیاب حساسیت‌ جهان عرب هزینه‌های بسیاری را متحمل شوند و…

این مقاله جهان عرب را متهم می‌کند و جهان عرب جوابی جز شرمساری و قبول آن ندارد، به گونه‌ای که شرق اوسط این سند - و این داغ تغافل را که نویسنده به پیشانی جهان عرب می زند- منتشر می کند.

با خواندن این مقاله به یاد وضعیت امروز آذربایجان افتادم و اینکه هنوز رسانه‌های فارسی تصور روشنی از مسئله آذربایجان ندارند و باید اندکی بیشتر در این مورد درنگ نمود و برای آنان توضیح داد.

اما توضیح مسئله: چیزی که اینروزها از آن با عنوان حرکت ملی آذربایجان نام برده می‌شود سابقه‌ای حدودا ۱۰۰ ساله دارد. مرحوم میرزا حسن رشدیه، پدر مدارس نوین ایران و به تعبیر فرهنگ معین «پدر فرهنگ ایران»، برای مدارس جدید خود که برای نخست بار در ایران تاسیس کرده بود. سه کتاب تالیف کرد. یکی از این کتابها به زبان عربی، دیگری به زبان فارسی و سومی به زبان ترکی با نام وطن دیلی، و این کتابها در مدارس جدید تدریس شدند. جبار باغچه‌بان نیز کتاب شعری برای کودکان به زبان ترکی با نام «پروانه نئجه قیزدی» دارد که احتمالا برای آموزش در مدارس استنایی آن زمان تدارک دیده بود.

بعد از به قدرت آمدن رضا شاه اما زبان ترکی ممنوع شد و کار رشدیه در این زمینه ناتمام ماند. بعد از رضا شاه و در اوایل حکومت محمد رضا شاه نیز مسئله فرقه دموکرات آذربایجان پیش آمد. در زمان حاکمیت فرقه زبان رسمی در آذربایجان ترکی بود، و حتی کارنامه‌هایی که در آن زمان برای دانش آموزان صادر شده است نیز به زبان ترکی است. بعد از شکست فرقه، سنت ترکی نویسی و ترکی خوانی در آذربایجان - با افت و خیزهایی که دارد – هماره وجود داشته است، لیکن به مثابه آتش زیر خاکستری تا زمان انقلاب پنهان ‌ماند. در اوایل انقلاب دوباره این مسئله مطرح شد و نشریات چندی از جمله نشریه وارلیق و یولداش منتشر شدند، لیکن با شروع جنگ ایران و عراق دوباره مسئله فروکش کرد لیکن مجله وارلیق همچنان و تا به امروز منشتر میشود و یکی از معروفترین نشریه‌ها نه تنها در آذربایجان بلکه در تمام کشورهای ترک زبان است.

بعد از جنگ این مسئله دوباره مطرح شد و در اواخر ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی به اوج خود رسید. با آمدن سید محمد خاتمی نشریات بسیاری اعم از نشریات دانشجویی و نشریات استانی به صورت دوزبانه و هر ازگاهی تک زبانه به ترکی منتشر می‌شوند. دولت ابتدا با یک نگاه فانتزی به این مسئله نگاه می‌کند لیکن مسئله رفته رفته جدی و جدی‌تر میشود. در کنار این ماجراها مسئله همایش سالانه قلعه بابک و پخش‌سی‌دی‌های تصویری آن در بین مردم و اخبار آن از انترنت حاکمیت نیز برخوردهای خود را تشدید می‌کند.

اینها مسائلی از آذربایجان بودند که اکثر رسانه‌های فارسی کم و بیش نسبت به آن آگاهی دارند. لیکن مسئله‌ای که میخواهم مطرح کنم چیزی غیر از این است و آن جغرافیایی است که این مسئله در آن اتفاق می‌افتد. اکثر مردم و از جمله احتمالا گردانندگان سایت پیک نت فکر می‌کنند که آذربایجان در چهار استان آذربایجان شرقی، غربی، اردبیل و زنجان خلاصه شده است. اما این دوستان به دو مسئله توجه ندارند. نخست اینکه پراکنش جمعیت ترکان از مرزهای غربی آذربایجان تا تهران و قم ادامه دارد. به عبارت دیگر مابین تبریز و تهران و تبریز و قم روستاهای ترک زبان بومی به صورت لاینقطع وجود دارند که شامل روستاهای ترک زبان قزوین، کرج، همدان، بوئین‌زهرا، ساوه، شهریار، اراک و خود قم هستند و بنده بسیاری از این روستاها را از نزدیک دیده‌ام. حتی در بخشهای جنوبی، و شرقی قم یعنی در دو سوی جاده قم و کاشان نیز روستاهای ترک زبان وجود دارند. این ترکهای بومی که زمانی خود را ترک غیر اصیل می‌دانستند امروزه به برکت وجود اینترنت و نشریات و احیانا رادیوها و ماهواره‌ها و نیز حضور دانشجویان و سربازان این مناطق در بین سایر ترکان آذربایجان، اینک خود را یک ترک درجه دوم نمی‌دانند و نسبت به هویت و زبان ترکی خود حساس هستند. در میان ۱۹ نویسنده و روشنفکری که در تهران و به همراه مهندس صرافی دستگیر شده‌اند، نام حسین حیدری نیز به چشم میخورد. حسین حیدری از ترکان قزوین و صاحب امتیاز نشریه دوزبانه دانشجویی اولوس بود و خود همین نشان می‌دهد که گستره جریان موسوم به حرکت ملی آذربایجان چه قدر گسترده است. علاوه بر آن میتوان به شهر قم اشاره کرد. در این شهر بیش از چهار استریوی ترکی فعالیت می‌کنند که عمدتا محصولات عاشیقی و موسیقی ترکان بومی منطقه را تامین می‌کنند و بیش از صد عاشیق و نوازنده شاهسون و … در قم، ساوه و سایر مناطق تهران، قزوین، همدان و مرکزی زندگی می‌کنند که برای اینکه حرف بی‌مدرکی نزده باشم دوستان می‌توانند به مقاله «قم، ساوه عاشیق محیطی» که در سایت اینجانب منشتر شده است مراجعه نمایند و در همین روزها گویا تضییقاتی نسبت به برخی از عاشیقهای قم از جمله عاشیق محبوب و جوان، اکبر غلامی صورت گرفته است.

شاخص‌ترین نماد هویت‌خواهی ترکان این منطه مراسم سالانه بزرگداشت حکیم تیلیم‌خان ساوه‌ای است که هر ساله در آخر تیر ماه در زادگاه این شاعر واقع در روستای مراغه ساوه برگزار می‌شود امسال بیش از دوهزار نفر در آن شرکت کرده‌ بودند که از سوی بعضی‌ ناظران این مراسم آلتیرناتیو تجمع سالانه قلعه بابک تلقی شد، اگر چه این مراسم با مراسم قلعه بابک یک تفاوت ماهوی دارد.

مسئله دوم اما مسئله ترکهای مهاجر از آذربایجان است. سیاست تمرکز گرایی که در دوران پهلوی دنبال شد و به تبع آن اکثر کارخانه‌ها و شرکت‌های تولیدی در تهران و اطراف احداث گشت. این مسئله موجب شد که سیل مهاجران از آذربایجان به تهران، قم، کرج و قزوین سرازیر شود. در ادامه همین سیاست است که اکنون آنگونه که در مصاحبه آقای موسوی تبریزی که در پیک نت هم درج شد آمده بود: امروزه حدود ششصد هزار نفر از ساکنان قم را ترک‌زبانها تشکیل می‌دهند. در تهران و کرج و قزوین نیز وضعیت به همین منوال است. به تعبیر رضا براهنی که روی این تعبیر اصرار نیز دارند: «تهران بزرگترین شهر آذری نشین جهان است». در تهران، کرج، قم و سایر شهرهای نزدیک پایتخت گاه شهرکهایی وجود دارند که بیش از نود و پنج درصد آن را ترک زبانها تشکیل می‌دهند. تبعا قضیه به اینجا نیز ختم نمی‌شود ترکان قشقایی، ترکان گچساران، ترکان فریدن اصفهان، ترکان خراسان شمالی و… همه جمعیت معتنابهی هستند که امروزه مسئله هویت برایشان جدی شده است و دیگر مسئله حرکت مدنی آذربایجان در چهار استان آذربایجانی خلاصه نمی‌شود.

در چنین شرایطی وظیفه رسانه‌ها و روشنفکر طبیعتا ندیدن این مسئله و سکوت در قبال آن نیست. بلکه پرداختن به آن و یافتن راه حلهایی هست که شهروندان ایرانی را با کمترین خطر از این مرحله به مراحل بعدی سوق دهد. پذیرفتن هویت ترکی ترکهای ایران، و به رسمیت شناختن زبان، تاریخ و… از جمله فاکتورهایی است که باید به آن اهمیت داده شود. نپذیرفتن مسئله اما تبعاتی دارد که آن خود بر اهل خرد پوشیده نیست. چیزی که یاد‌آوری آن خالی از لطف نخواهد بو آن است که امروزه برای برخورد با مسئله آذربایجان حکومت ایران از سوی گروههای مختلفی در فشار است. یعنی گروهها و اشخاصی در اپوزسیون هستند که جمهوری اسلامی را برای برخورد با فعالان آذربایجانی تشویق می‌کنند و حتی تحت فشار رسانه‌ای و تبلیغاتی قرار می‌دهند. اگر موضع این گروهها نسبت به این مسئله تعدیل شود بعید نیست که موضع جمهوری اسلامی نیز تعدیل شود و مطمئنا هیچ کس از این تعدیل زیان نخواهد دید.

Wednesday, March 26, 2008




آغاجاری

آغاجَری، آقاجَری (آغاجْ اَری) ایلی ترک تبار و ترک زبان، ساکن اطراف بهبهان. تیره‎های گونه گون آغاجری عبارتند از: افشار. بیگدلی، تیلکو، جامه بزرگی، جُغْتایی، داوودی، شعری، قره باغی و گشتتیل (فسایی، 2/270).

وجه تسمیه و پیشینة تاریخی: آعاجری مرکب از دو واژة ترکی «آغاج» به معنی درخت و «اَر» به معنای مرد است که مفهوم مرد بیشه را می‎دهد (رشیدالدین، 1/35). ترکمانان اُغوز، در پی استیلای مغول و نامساعد شدن شرایط زندگی، سرزمین خود ماورای سیحون را ترک گفته و راهی ایران و آسیای صغیر شدند. گروهی از آنان که در نواحی جنگلی مشرْعَش، واقع در آناتولی، سکونت گزیدند (ابن‎بی‎بی، 618)، «آغاج اری یا آغاجری» نامیده شدند (رشیدالدین، 1/35). این طایفه از قدیم‎ترین ترکمانان مهاجر در اناتولی بودند و به سبب اشتغال در صنعت چوب به «تخته چی» یا «جماعت تخته چیان» نیز اشتهار یافتند (سومر، «آغاچریها» ، 528؛ همو، «اوغوزها» ، 157). در بیشتر مآخذ، آنان را از ترکمانان اغوز و قومی ماجراجو گفته‎اند (رشیدالدین، 1/35؛ استرآبادی، 530؛ مستوفی، 567). آغاجریها با استفاده از ضعف و اختلافات درونی سلاجقة آسیای صغیر، گاه و بیگاه نواحی اطراف خود را مورد حمله قرار داده، کاوانهای تجاری و روستاهای مسیحی‎نشین را غارت می‎کردند. عزالدین کیکاووس پادشاه سلجوقی، در 653ق/1255م به سرکوبی آنان اقدام کرد و در 660ق/1261م به فرمان هولاکو نیرویی مرکب از 000‘20 نفر بر انان تاخت چنانکه گروهی از آنان کشته و برخی دیگر به سوریه متواری شدند (سومر، «آغاجریها»، 524). با وجود این مغلوبیت، آغاجریها در میان مغولان از اهمیت ویژه‎ای برخوردار بودند، چنانکه برخی از امرای مغول، آغاجری نام داشتند (آق سرایی، 302 به بعد). آنان، در قرن 8ق/14م، مجدداً نیرو یافته به شهرها می‎تاختند از جمله در 796ق/1394م به سیواس و نواحی اطراف آن هجوم بردند که سرانجام قاضی برهان‎الدین فرمانروای سیواس، برای جلوگیری از حملات مکرر آنان، قلعه‎ای بزرگ در بخش جنوبی این ایالت بنا نهاد (استرآبادی، 530).

از آن پس تا تشكيل دولت قره قويونلو نامي از آنان نبرده‎اند. همزمان با تشکیل دولت یاد شده، گروهی از آغاجریها باق ره محمد، امیر قره قویونلو، روابط بسیار نزدیک داشتند، حتی تاتار خاتون، خواهر محمد با یکی از امرای آغاجری ازدواج کرد که حسن‎بیک، یکی ازرؤسای آغاجری. فرزند اوست (طهرانی، 1/37؛ سومر، «قره قویونلوها» ، 31؛ همو، «اغوزها»، 147). هنگامی که قره یوسف، حکمران قره قویونلو، آذربایجان را تصرف کرد و پایه‎های حکومت خویش را استحکام بخشید، قبایل و تیره‎های متعدد ترکمانانِ نواحی مرزی آناتولی شرقی از جمله آغاجریها با وی به ایران آمده (همانجا)، به خدمت در حکومت قره قویونلوها پرداختند که از امرای معروف آنان حسن‎بیک، حسین‎بیک، سولان‎بیک و علی‎بیک را می‎توان نام برد (طهرانی، 1/145، 146 به بعد). آغاجریها پس از انقراض دولت قره قویونلو نیز موجودیت خود را حفظ کردند و دور نیست که آغاجریهای کنونی ایران از بازماندگان آنان باشند (سومر، «قره قویونلوها»، 31).

در حال حاضر گروهی از بازماندگان این قوم شیعی مذهبند در نواحی مختلف ترکیه از جمله اطراف آیدین، اسپارته و آدانه (اطنه) زندگی می‎کنند (سومر، «آغاجریها»، 528).

مآخذ: آق سرایی، محمود، مسامره‎الاخبار، به کوشش عثمان توران آنکارا، انجمن تاریخ ترک، 1944مگ ابن ‎بی‎بی، یحیی‎ بن ‎محمد،‎ الاوامرالعلائیه، به کوشش عدنان صادق ارزی، آنکارا، انجمن تارخ ترک، 1956م؛ استرآیادی، عزیزبن‎اردشیر، بزم و رزم، استانبول، اوقاف مطبعه سی، 1928م؛ اقتداری، احمد، خوزستان و کهگیلویه و مسنی، تهران، انجمن آثار ملی، 1359ش؛ رشیدالدین فضل‎الله، جامع‎التواریخ، به کوشش بهمن کریمی، تهران، اقبال، 1361ش؛ طهرانی، ابوبکر، کتاب دیار بکریه، به کوشش نجاتی لوغال و فاروق سومر، آنکارا، 1964م؛ فسایی، میرزاحسن، فارسنامة ناصری، تهران، 1313ق؛ مستوفی، حمدالله، تاریخ زیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، 1361ش؛ نیز:


Súmer, Fáruk; "Agaçeriler", Belleten, 1963, XXVI; id, Karakoyunlular, Ankara, T.T.K., 1984; id, Oğuzlar (Türkmenler), Ankara, 1972.

علی اکبر دیانت




دودمان تركي اينجو

اينْجو، دودمانى‌ ايرانى‌ كه‌ در نيمة اول‌ سدة 8 ق‌/14م‌ مقارن‌ با اواخر عصر ايلخانان‌، چندي‌ به‌ مناصب‌ ديوانى‌ و فرمانروايى‌ ايالات‌ جنوبى‌ ايران‌ از اصفهان‌ تا كناره‌هاي‌ خليج‌ فارس‌ دست‌ يافتند (قس‌: شبانكاره‌اي‌، 296: كه‌ اين‌ دودمان‌ را ترك‌ نژاد خوانده‌ است‌). نخستين‌ فرد نام‌ آور آنان‌ شرف‌ الدين‌ محمود شاه‌ فرزند محمدبن‌ فضل‌الله‌ بود كه‌ نسب‌ خود را به‌ چند واسطه‌ به‌ خواجه‌ عبدالله‌ انصاري‌ مى‌رساند ( منتخب‌التواريخ‌...،170؛ فصيح‌، 3/32؛ حمدالله‌، تاريخ‌...، 664)، اگرچه‌ در صحت‌اين‌ انتساب‌ترديد هست‌. به‌روايت‌ ديگر نام‌ پدر محمود شاه‌، امير طخطاخ‌ اينجو بوده‌، و رشيدالدين‌ فضل‌الله‌ در مكتوبى‌ كه‌ به‌ او نوشته‌، از وي‌ با اين‌ عنوان‌ ياد كرده‌ است‌ (ص‌ 168-169). اينجو در اصل‌ واژه‌اي‌ مغولى‌ و به‌ معناي‌ املاك‌ خالصه‌ و اختصاصى‌ سلطانى‌ و ديوان‌ بود (نك: ه د، اينجو، اصطلاح‌) و چون‌ ادارة املاك‌ خالصه‌ در اواخر عهد ايلخانى‌ در عهدة شرف‌الدين‌ محمود شاه‌ بود، بدين‌ لقب‌ معروف‌ شد (غفاري‌، تاريخ‌ جهان‌ آرا، 221، تاريخ‌ نگارستان‌، 280).

پس‌ از شرف‌الدين‌، ديگر افراد خانوادة او نيز به‌ اينجو شهرت‌ يافتند (قزوينى‌، محمد، 1/166). تصدي‌ خالصه‌ شغل‌ مهم‌ و پراستفاده‌اي‌ بود و شرف‌الدين‌ از اين‌ راه‌ مال‌ بسيار اندوخت‌ (غنى‌، 1/5). محمودشاه‌ اوايل‌ سلطنت‌ محمد خدابنده‌، يعنى‌ از 703ق‌/1304م‌ مأمور فارس‌ شد و به‌ تدريج‌ بر آنجا استيلا يافت‌ و در 725ق‌/1325م‌ توانست‌ بر مجموعة ولايات‌ فارس‌ به‌ استقلال‌ حكومت‌ كند و بلوكات‌ آنجا را متحد نمايد (احمد زركوب‌، 101-102)؛ اما او بيشتر اوقات‌ ملازم‌ اردوي‌ سلطانى‌ بود و از سوي‌ خود نايبانى‌ را به‌ فارس‌ مى‌فرستاد ( منتخب‌التواريخ‌،172).

محمود شاه‌ به‌ تدريج‌ و در طى‌ ساليان‌ با مردم‌ فارس‌ و به‌ ويژه‌ شيراز ارتباط نزديكى‌ برقرار كرده‌ بود، به‌ گونه‌اي‌ كه‌ حتى‌ زمانى‌ كه‌ عنوان‌ حكومت‌ نداشت‌، فرمانروايان‌ بى‌ مشورت‌ او نمى‌توانستند كاري‌ از پيش‌ ببرند (قزوينى‌، يحيى‌، 262-263). روابط محمود با سلطان‌ ابوسعيد، در اواخر سلطنتش‌ تيره‌ شد (اقبال‌، تاريخ‌ مفصل‌ايران‌ از صدر...، 567). از اين‌ رو، در 734ق‌/1334م‌ ابوسعيد او را از حكومت‌ فارس‌ بركنار كرد، اما محمود از فرمان‌ او سر برتافت‌ و ابوسعيد فرمان‌ به‌ قتل‌ او داد. غياث‌الدين‌ محمد رشيدي‌ وزير خويشاوند شرف‌الدين‌ محمود به‌وساطت‌ برخاست‌ و ابوسعيد به‌ زندانى‌ شدن‌ وي‌ در قلعة طبرك‌ اصفهان‌ اكتفا كرد. متعاقب‌ آن‌ فرزندش‌ مسعود شاه‌ نيز به‌ روم‌ (آسياي‌ صغير) تبعيد گرديد (حافظ ابرو، 187- 188؛ اقبال‌، همانجا). ظاهراً محمود مدتى‌ طولانى‌ در زندان‌ نماند و باز مورد اعتماد و اقبال‌ واقع‌ شد؛ اما آرپاخان‌ كه‌ پس‌ از قتل‌ ابوسعيد در 18 ربيع‌الا¸خر 736 رسماً به‌ جانشينى‌ او منصوب‌ شد، به‌ گمان‌ آنكه‌ شرف‌الدين‌ محمود يكى‌ از فرزندان‌ هلاكو را در خانة خود نگه‌ داشته‌، تا در موقع‌ مناسب‌ او را به‌ سلطنت‌ برساند، بر وي‌ خشم‌ گرفت‌ و در نيمة رجب‌ 736 او را به‌ قتل‌ رساند. دو تن‌ از پسران‌ محمود، يعنى‌ مسعودشاه‌ و ابواسحاق‌ نيز كه‌ در تبريز بودند، از آنجا گريختند (فصيح‌، 3/47؛ شبانكاره‌اي‌، 298- 299؛ اقبال‌، تاريخ‌ مفصل‌ ايران‌ از استيلاي‌...، 1/349-350).

شرف‌الدين‌ محمود فرمانروايى‌ مردم‌ دار بود و از ثروت‌ كلان‌ خود در كارهاي‌ خير و عام‌المنفعه‌ استفاده‌ مى‌كرد، چنانكه‌ بارويى‌ تازه‌ و مستحكم‌ بر گرد شيراز كشيد (حمدالله‌، نزهة...، 137). ابن‌ بطوطه‌ هنگام‌ گذر از يزد به‌ شيراز وصف‌ كاروانسرايى‌ را مى‌كند كه‌ آن‌ را محمودشاه‌ آبادان‌ كرده‌ بود (ص‌ 202-203). از مأنوسان‌ و معاشران‌ وي‌ يكى‌ امين‌الدين‌ بليانى‌ ممدوح‌ نام‌ آور حافظ بود. امين‌الدين‌ پس‌ از شرف‌الدين‌ نامة اديبانة تسليت‌ آميزي‌ به‌ مسعود شاه‌ فرزند او نوشت‌ كه‌ متن‌ آن‌ اكنون‌ در دست‌ است‌ (صفا، 3(2)/877 - 878). از شرف‌الدين‌ محمودشاه‌ 6 فرزند پسر برجاي‌ ماند كه‌ هر يك‌ ولايت‌ و امارت‌ يافتند، از جمله‌:
جلال‌الدين‌ مسعودشاه‌: وي‌ در 725ق‌/1325م‌ از سوي‌ پدر ادارة ولايات‌ فارس‌ را در دست‌ گرفت‌ و بعداً ابوسعيد نيز حكومت‌ كرمان‌ و مكران‌ تا حدود سند و هند را بدو سپرد (شبانكاره‌اي‌، 297)، اما در 730ق‌/1330م‌ براي‌ مدتى‌ برادر ديگر وي‌ - غياث‌الدين‌ كيخسرو - عهده‌دار امور فارس‌ شد (احمد زركوب‌، 102). مسعودشاه‌ كه‌ پس‌ از قتل‌ پدر به‌ روم‌ گريخته‌ بود، اندكى‌ بعد با كمك‌ شيخ‌ حسن‌ بزرگ‌ ايلكانى‌ كه‌ امير ياغى‌ باستى‌ را همراه‌ او كرد، به‌ شيراز بازگشت‌ (738ق‌) (معين‌الدين‌، 93-94؛ قزوينى‌، يحيى‌، 264- 265؛ اقبال‌، تاريخ‌ مفصل‌ ايران‌ از صدر، 568 -569)، اما چندي‌ بعد ياغى‌ باستى‌ با مسعودشاه‌ كه‌ سخت‌ مورد توجه‌ شيرازيان‌ بود، درگير شد و او را در 743ق‌/1342م‌ به‌ قتل‌ رساند (حافظ ابرو، 214- 215؛ قزوينى‌، يحيى‌، همانجا). پس‌ از كشته‌ شدن‌ مسعودشاه‌، مادرش‌ - تاشى‌ خاتون‌ كه‌ زنى‌ مدبّر بود - مردم‌ شيراز را شوراند و آنان‌ امير ياغى‌ باستى‌ را از شهر بيرون‌ راندند (شبانكاره‌اي‌، 312). جلال‌الدين‌ مسعودشاه‌ اميري‌ كاردان‌ بود و در آبادانى‌ شيراز اهتمام‌ داشت‌ و آثار بسيار و بقاع‌ خير از خود برجاي‌ نهاد، از جمله‌ بايد از مدرسة مسعوديةشيراز، رباط ايزد - خواست‌ و چند بناي‌ ديگر نام‌ برد ( منتخب‌ التواريخ‌، 173).

غياث‌الدين‌ كيخسرو: وي‌ به‌ روزگار پدر زمانى‌ نيابت‌ حكومت‌ فارس‌ را بر عهده‌ داشت‌ و با سركوب‌ گردنكشان‌ آرامشى‌ در آن‌ ناحيه‌ پديد آورد. در دوران‌ تبعيد برادر خود مسعودشاه‌، حكومت‌ همانجا را در دست‌ داشت‌. هنگامى‌ كه‌ مسعودشاه‌ به‌ فارس‌ بازگشت‌ (738ق‌)، غياث‌الدين‌ كيخسرو از تحويل‌ حكومت‌ به‌ او سر باز زد و همين‌ امر اختلافى‌ درميان‌ دو برادر پديد آورد كه‌ به‌ دنبال‌ آن‌ غياث‌الدين‌ دستگير شد و به‌حبس‌ افتاد.او در سال‌بعد (739ق‌/1338م‌)در زندان‌درگذشت‌ (فصيح‌، 3/55).

ابواسحاق‌ اينجو: وي‌ از ناموران‌ خاندان‌ اينجو و ممدوح‌ حافظ بود (نك: ه د، 5/161- 165).

شمس‌الدين‌ محمد (717-740ق‌): وي‌ چهارمين‌ پسر محمودشاه‌ بود كه‌ در شيراز مقام‌ داشت‌ و هنگامى‌ كه‌ مسعودشاه‌ به‌ شيراز بازگشت‌، با او نافرمانى‌ آغاز كرد. پس‌ در قلعة سفيد شولستان‌ به‌ بند افتاد (غنى‌، 1/34). در 740ق‌/1339م‌ كه‌ پيرحسين‌ چوپانى‌ از سوي‌ امير شيخ‌ حسن‌ چوپانى‌ مأمور حكومت‌ فارس‌ و مقابله‌ با مسعودشاه‌ شد، شمس‌الدين‌ محمد از زندان‌ گريخت‌ و به‌ او پيوست‌ (فصيح‌، 3/57). پيرحسين‌ به‌ ياري‌ وي‌ مسعودشاه‌ را از شيراز راند و حكومت‌ فارس‌ را در دست‌ گرفت‌. اما مردم‌ به‌ شمس‌الدين‌ بيش‌ از او توجه‌ داشتند و اين‌ امر حسادت‌ وي‌ را برانگيخت‌، تا آنكه‌ شمس‌الدين‌ را در 28 رمضان‌ 740 به‌ قتل‌ رساند (شبانكاره‌اي‌، 315؛ فصيح‌، 3/57؛ قزوينى‌، محمد و اقبال‌، 377، حاشية 3). پس‌ از اندكى‌ مردم‌ شهر، پيرحسين‌ را به‌ انتقام‌ خون‌ او از شيراز بيرون‌ راندند و بار ديگر مسعودشاه‌ به‌ شيراز بازگشت‌ (عبدالرزاق‌، 1/155؛ كتبى‌، 16-17).

مآخذ: ابن‌ بطوطه‌، رحلة، بيروت‌، 1384ق‌/1964م‌؛ احمد زركوب‌، شيرازنامه‌، به‌ كوشش‌ اسماعيل‌ واعظ جوادي‌، تهران‌، 1350ش‌؛ اقبال‌ آشتيانى‌، عباس‌، تاريخ‌ مفصل‌ ايران‌ از استيلاي‌ مغول‌ تا اعلان‌ مشروطيت‌، تهران‌، 1347ش‌؛ همو، تاريخ‌ مفصل‌ ايران‌ از صدراسلام‌ تا انقراض‌ قاجاريه‌، به‌ كوشش‌ محمد دبيرسياقى‌، تهران‌، 1362ش‌؛ حافظ ابرو، عبدالله‌، ذيل‌ جامع‌التواريخ‌ رشيدي‌، به‌ كوشش‌ خانبابا بيانى‌، تهران‌، 1350ش‌؛ حمدالله‌ مستوفى‌، تاريخ‌ گزيده‌، به‌ كوشش‌ عبدالحسين‌ نوايى‌، تهران‌، 1362ش‌؛ همو، نزهةالقلوب‌، به‌ كوشش‌ محمد دبيرسياقى‌، تهران‌، 1336ش‌؛ رشيدالدين‌ فضل‌الله‌، مكاتبات‌ رشيدي‌، به‌ كوشش‌ محمد شفيع‌، لاهور، 1364ق‌/ 1945م‌؛ شبانكاره‌اي‌، محمد، مجمع‌ الانساب‌، به‌ كوشش‌ هاشم‌ محدث‌، تهران‌، 1363ش‌؛ صفا، ذبيح‌ الله‌، تاريخ‌ ادبيات‌ در ايران‌، تهران‌، 1366ش‌؛ عبدالرزاق‌ سمرقندي‌، مطلع‌ سعدين‌ و مجمع‌ بحرين‌، به‌ كوشش‌ عبدالحسين‌ نوايى‌، تهران‌، 1353ش‌؛ غفاري‌ قزوينى‌، احمد، تاريخ‌ جهان‌ آرا، تهران‌، 1343ش‌؛ همو، تاريخ‌ نگارستان‌، به‌ كوشش‌ مرتضى‌ مدرس‌ گيلانى‌، تهران‌، 1340ش‌؛ غنى‌، قاسم‌، بحث‌ در آثار و افكار و احوال‌ حافظ، تهران‌، 1366ش‌؛ فصيح‌ خوافى‌، احمد، مجمل‌ فصيحى‌، به‌ كوشش‌ محمود فرخ‌، مشهد، 1339ش‌؛ قزوينى‌، محمد، يادداشتها، تهران‌، 1346ش‌؛ همو و عباس‌ اقبال‌ آشتيانى‌، مقدمه‌ و حاشيه‌ بر شدالازار جنيد شيرازي‌، تهران‌، 1328ش‌؛ قزوينى‌، يحيى‌، لب‌التواريخ‌، تهران‌، 1363ش‌؛ كتبى‌، محمود، تاريخ‌ آل‌ مظفر، به‌ كوشش‌ عبدالحسين‌ نوايى‌، تهران‌، 1335ش‌؛ معين‌الدين‌ يزدي‌، مواهب‌ الهى‌، به‌ كوشش‌ سعيد نفيسى‌، تهران‌، 1326ش‌؛ منتخب‌التواريخ‌ معينى‌، منسوب‌ به‌ معين‌الدين‌ نطنزي‌، به‌ كوشش‌ ژان‌ اوبن‌، تهران‌، 1336ش‌.

سيدعلى‌ آل‌داود


Wednesday, February 13, 2008


خوزستان`دا توركلر

اهوازداكي ديلداشلاريميز كيمليكلريني لشكرآباد ميدانيندا اولان “مسجد حجتيه آذربايجانيهاي اهواز “لا ساخلاييب و گؤستريرلر. (قيد ائتمه لي يم كي خوزستان دا مهاجر تورك لردن باشقا، يئرلي توركلرده وار كي اهواز شهرينده “كيان”منطقه سينده و شوش شهرينين اطرافيندا يئرلشيرلر).
مزه دده‌مي يانديردي” يازيسينا بير حاشيه / مهندس اسدالله امیری

۲۴ دوندوران, ۱۳۸۶, ۱۵:۰۸

ایل‌لر اؤنجه اراك شهرينده درس اوخودوغوم زامان قاراقانلي بير دوستوم وارايدي توركلوگه و توركلره چوخ تعصبو وارايدي و هر زامان توركلردن و اوزلليكله تبريزلي لردن تعريف ائدردي. نئچه آي اؤنجه اونون تلفون نومره‌سينی تاپيب بيله‌سيني آراييب دانيشاندان سونرا بيلديم كي او علاقه دن داها خبر يوخ. آمما من: او زامانلار بير ايرانلي كيمي دوشونوردوم و ايران(=فارس) ديليني عرب كلمه‌لردن آرينماق ايسته‌ينلردن ايديم و رامين،آرش و … بوكيمي آدلاردان خوشوم گلردي. من و دوستومون فرقي ايكي ديلي تانيماق و تانيمامادير. (اونون قورو تعصبو وارايدي و من تعصب سيز ايديم).

ايندي ده بيزيم ديلداشلاريميز ايستر تهران يا باشقا شهرلره كؤچن مهاجرلر ايستر دوغما يوردلاريندا قالانلارين بير قيسمينده فارسلاشما پروسه سي ايره‌لي سورمكده دير و منجه بو بير آنورمال وضعيت‌دير. چون بونلار هرايكي فرهنگ و ديلي (تورك و فارس) تانيمادان بئله داورانيرلار و بونلار اؤزلريني فارس ائتديكدن سونرا دا گؤرجكلر كي فارسلار بونلاري فارس يوخ، بير” فارس اولموش تورك” كيمي تانيياجاقلار. و اوندا داها هويتسيزليك له اوزلشه‌جك‌لر. (بير نفر آتاسينين گؤزون اويار(چيخاردار) كي بيله‌سينه دئسينلر كوراوغلو، آمما جماعت “كوراوغلو” يئرينه بيلسينه “كوركيشينين اوغلو” دئديلر). فرزاد صمدلي دئميشكن بونلارا بير ورق سمباده لازيمدير تا اصالتلريني (قیزیل اولمالارينی) پاخير و پاس آستيندان (آلتيندان) گؤستره‌لر.آنجاق آداملارين سمباده نومره‌لري فرقليدير.

بيزيم گؤره‌َويميز:

منجه بيز قارشي طرفلره باخمادان اؤز مدني ايشلريميزي گورمه‌لي‌ييك.
بيليريك كي هويت نئچه عنصر اوجومله‌دن:ديل، دين، تورپاق و … دن يارانير. ديل‌دن باشقا دين و مذهب ده بيزيم هويتيميزدير و منجه ديله مكملدير. بيز كيمليگيميزي دينيميزله ده قورويا بيلريك و بو ساحه‌ ده بؤيوك آدام و شاعيرلريميز وار: منزوي، يحيوي، كلامي زنجاني، فكري، ساوالي حاج اكبرخان رزاقي (نئچه جيلد كيتابي رحمتليك دوكتور علي كمالي همتي ايله چاپ اولوبدور). آمما نه يازيق كي بيزيم دوستلار بو ساحه‌يه گيرمك دن چكينيرلر. حالبوكي من تهرانين تورك اولدوغونو هر زاماندان آرتيق محرم آييندا حس ائديرم. (بو سؤزون اثباتي اوچون محرم گئجه لرينده تهراندا عباسي ۴ يولوندا انصارالحسين مچيدينده حاج داود عليزاده‌نين مراسيمينه ساعات ۲ ياري گئجه باش ووروب و جمعيتي گورون).

بونلاردان آيري نمونه ده گتيرمك اولار، مثلا اهوازداكي ديلداشلاريميز كيمليكلريني لشكرآباد ميدانيندا اولان “مسجد حجتيه آذربايجانيهاي اهواز “لا ساخلاييب و گؤستريرلر. (قيد ائتمه لي يم كي خوزستان دا مهاجر تورك لردن باشقا،يئرلي توركلرده وار كي اهواز شهرينده “كيان”منطقه سينده و شوش شهرينين اطرافيندا يئرلشيرلر).

تورپاق مسئله‌سينده ده بوردا منظوروموز منطقه‌اي هويت دير. و بيز بو قونودا دا ايشله‌نه‌جك چوخ ايشيميز وار. مثلا: ساوا شهرستانينين گورمه‌لي يئرلرين چوخوموز بيلميريك: قيز قلعه‌سي، قيرخ قيزلار بولاغي (كماللو كندينده)، شاه ميسليم(شاهزاده مسلم-قاراقان و نوبران بخشلري آراسينداكي داغدا)، نوح امام زاده سي (بالوقلو كندي) ، ارديمين قالاسي ،اينجي قارا داغي و ….و بير چوخ آيري يئرلر كي آللاه قويسا گلجك‌ده تانيتديراجاييق.

Home [Powered by Blogger]