Posted
10:56 AM
by Mehran Baharlı
آغاجاری
آغاجَری، آقاجَری (آغاجْ اَری) ایلی ترک تبار و ترک زبان، ساکن اطراف بهبهان. تیرههای گونه گون آغاجری عبارتند از: افشار. بیگدلی، تیلکو، جامه بزرگی، جُغْتایی، داوودی، شعری، قره باغی و گشتتیل (فسایی، 2/270).
وجه تسمیه و پیشینة تاریخی: آعاجری مرکب از دو واژة ترکی «آغاج» به معنی درخت و «اَر» به معنای مرد است که مفهوم مرد بیشه را میدهد (رشیدالدین، 1/35). ترکمانان اُغوز، در پی استیلای مغول و نامساعد شدن شرایط زندگی، سرزمین خود ماورای سیحون را ترک گفته و راهی ایران و آسیای صغیر شدند. گروهی از آنان که در نواحی جنگلی مشرْعَش، واقع در آناتولی، سکونت گزیدند (ابنبیبی، 618)، «آغاج اری یا آغاجری» نامیده شدند (رشیدالدین، 1/35). این طایفه از قدیمترین ترکمانان مهاجر در اناتولی بودند و به سبب اشتغال در صنعت چوب به «تخته چی» یا «جماعت تخته چیان» نیز اشتهار یافتند (سومر، «آغاچریها» ، 528؛ همو، «اوغوزها» ، 157). در بیشتر مآخذ، آنان را از ترکمانان اغوز و قومی ماجراجو گفتهاند (رشیدالدین، 1/35؛ استرآبادی، 530؛ مستوفی، 567). آغاجریها با استفاده از ضعف و اختلافات درونی سلاجقة آسیای صغیر، گاه و بیگاه نواحی اطراف خود را مورد حمله قرار داده، کاوانهای تجاری و روستاهای مسیحینشین را غارت میکردند. عزالدین کیکاووس پادشاه سلجوقی، در 653ق/1255م به سرکوبی آنان اقدام کرد و در 660ق/1261م به فرمان هولاکو نیرویی مرکب از 000‘20 نفر بر انان تاخت چنانکه گروهی از آنان کشته و برخی دیگر به سوریه متواری شدند (سومر، «آغاجریها»، 524). با وجود این مغلوبیت، آغاجریها در میان مغولان از اهمیت ویژهای برخوردار بودند، چنانکه برخی از امرای مغول، آغاجری نام داشتند (آق سرایی، 302 به بعد). آنان، در قرن 8ق/14م، مجدداً نیرو یافته به شهرها میتاختند از جمله در 796ق/1394م به سیواس و نواحی اطراف آن هجوم بردند که سرانجام قاضی برهانالدین فرمانروای سیواس، برای جلوگیری از حملات مکرر آنان، قلعهای بزرگ در بخش جنوبی این ایالت بنا نهاد (استرآبادی، 530).
از آن پس تا تشكيل دولت قره قويونلو نامي از آنان نبردهاند. همزمان با تشکیل دولت یاد شده، گروهی از آغاجریها باق ره محمد، امیر قره قویونلو، روابط بسیار نزدیک داشتند، حتی تاتار خاتون، خواهر محمد با یکی از امرای آغاجری ازدواج کرد که حسنبیک، یکی ازرؤسای آغاجری. فرزند اوست (طهرانی، 1/37؛ سومر، «قره قویونلوها» ، 31؛ همو، «اغوزها»، 147). هنگامی که قره یوسف، حکمران قره قویونلو، آذربایجان را تصرف کرد و پایههای حکومت خویش را استحکام بخشید، قبایل و تیرههای متعدد ترکمانانِ نواحی مرزی آناتولی شرقی از جمله آغاجریها با وی به ایران آمده (همانجا)، به خدمت در حکومت قره قویونلوها پرداختند که از امرای معروف آنان حسنبیک، حسینبیک، سولانبیک و علیبیک را میتوان نام برد (طهرانی، 1/145، 146 به بعد). آغاجریها پس از انقراض دولت قره قویونلو نیز موجودیت خود را حفظ کردند و دور نیست که آغاجریهای کنونی ایران از بازماندگان آنان باشند (سومر، «قره قویونلوها»، 31).
در حال حاضر گروهی از بازماندگان این قوم شیعی مذهبند در نواحی مختلف ترکیه از جمله اطراف آیدین، اسپارته و آدانه (اطنه) زندگی میکنند (سومر، «آغاجریها»، 528).
مآخذ: آق سرایی، محمود، مسامرهالاخبار، به کوشش عثمان توران آنکارا، انجمن تاریخ ترک، 1944مگ ابن بیبی، یحیی بن محمد، الاوامرالعلائیه، به کوشش عدنان صادق ارزی، آنکارا، انجمن تارخ ترک، 1956م؛ استرآیادی، عزیزبناردشیر، بزم و رزم، استانبول، اوقاف مطبعه سی، 1928م؛ اقتداری، احمد، خوزستان و کهگیلویه و مسنی، تهران، انجمن آثار ملی، 1359ش؛ رشیدالدین فضلالله، جامعالتواریخ، به کوشش بهمن کریمی، تهران، اقبال، 1361ش؛ طهرانی، ابوبکر، کتاب دیار بکریه، به کوشش نجاتی لوغال و فاروق سومر، آنکارا، 1964م؛ فسایی، میرزاحسن، فارسنامة ناصری، تهران، 1313ق؛ مستوفی، حمدالله، تاریخ زیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، 1361ش؛ نیز:
Súmer, Fáruk; "Agaçeriler", Belleten, 1963, XXVI; id, Karakoyunlular, Ankara, T.T.K., 1984; id, Oğuzlar (Türkmenler), Ankara, 1972.
علی اکبر دیانت
Posted
10:42 AM
by Mehran Baharlı
دودمان تركي اينجو
اينْجو، دودمانى ايرانى كه در نيمة اول سدة 8 ق/14م مقارن با اواخر عصر ايلخانان، چندي به مناصب ديوانى و فرمانروايى ايالات جنوبى ايران از اصفهان تا كنارههاي خليج فارس دست يافتند (قس: شبانكارهاي، 296: كه اين دودمان را ترك نژاد خوانده است). نخستين فرد نام آور آنان شرف الدين محمود شاه فرزند محمدبن فضلالله بود كه نسب خود را به چند واسطه به خواجه عبدالله انصاري مىرساند ( منتخبالتواريخ...،170؛ فصيح، 3/32؛ حمدالله، تاريخ...، 664)، اگرچه در صحتاين انتسابترديد هست. بهروايت ديگر نام پدر محمود شاه، امير طخطاخ اينجو بوده، و رشيدالدين فضلالله در مكتوبى كه به او نوشته، از وي با اين عنوان ياد كرده است (ص 168-169). اينجو در اصل واژهاي مغولى و به معناي املاك خالصه و اختصاصى سلطانى و ديوان بود (نك: ه د، اينجو، اصطلاح) و چون ادارة املاك خالصه در اواخر عهد ايلخانى در عهدة شرفالدين محمود شاه بود، بدين لقب معروف شد (غفاري، تاريخ جهان آرا، 221، تاريخ نگارستان، 280).
پس از شرفالدين، ديگر افراد خانوادة او نيز به اينجو شهرت يافتند (قزوينى، محمد، 1/166). تصدي خالصه شغل مهم و پراستفادهاي بود و شرفالدين از اين راه مال بسيار اندوخت (غنى، 1/5). محمودشاه اوايل سلطنت محمد خدابنده، يعنى از 703ق/1304م مأمور فارس شد و به تدريج بر آنجا استيلا يافت و در 725ق/1325م توانست بر مجموعة ولايات فارس به استقلال حكومت كند و بلوكات آنجا را متحد نمايد (احمد زركوب، 101-102)؛ اما او بيشتر اوقات ملازم اردوي سلطانى بود و از سوي خود نايبانى را به فارس مىفرستاد ( منتخبالتواريخ،172).
محمود شاه به تدريج و در طى ساليان با مردم فارس و به ويژه شيراز ارتباط نزديكى برقرار كرده بود، به گونهاي كه حتى زمانى كه عنوان حكومت نداشت، فرمانروايان بى مشورت او نمىتوانستند كاري از پيش ببرند (قزوينى، يحيى، 262-263). روابط محمود با سلطان ابوسعيد، در اواخر سلطنتش تيره شد (اقبال، تاريخ مفصلايران از صدر...، 567). از اين رو، در 734ق/1334م ابوسعيد او را از حكومت فارس بركنار كرد، اما محمود از فرمان او سر برتافت و ابوسعيد فرمان به قتل او داد. غياثالدين محمد رشيدي وزير خويشاوند شرفالدين محمود بهوساطت برخاست و ابوسعيد به زندانى شدن وي در قلعة طبرك اصفهان اكتفا كرد. متعاقب آن فرزندش مسعود شاه نيز به روم (آسياي صغير) تبعيد گرديد (حافظ ابرو، 187- 188؛ اقبال، همانجا). ظاهراً محمود مدتى طولانى در زندان نماند و باز مورد اعتماد و اقبال واقع شد؛ اما آرپاخان كه پس از قتل ابوسعيد در 18 ربيعالا¸خر 736 رسماً به جانشينى او منصوب شد، به گمان آنكه شرفالدين محمود يكى از فرزندان هلاكو را در خانة خود نگه داشته، تا در موقع مناسب او را به سلطنت برساند، بر وي خشم گرفت و در نيمة رجب 736 او را به قتل رساند. دو تن از پسران محمود، يعنى مسعودشاه و ابواسحاق نيز كه در تبريز بودند، از آنجا گريختند (فصيح، 3/47؛ شبانكارهاي، 298- 299؛ اقبال، تاريخ مفصل ايران از استيلاي...، 1/349-350).
شرفالدين محمود فرمانروايى مردم دار بود و از ثروت كلان خود در كارهاي خير و عامالمنفعه استفاده مىكرد، چنانكه بارويى تازه و مستحكم بر گرد شيراز كشيد (حمدالله، نزهة...، 137). ابن بطوطه هنگام گذر از يزد به شيراز وصف كاروانسرايى را مىكند كه آن را محمودشاه آبادان كرده بود (ص 202-203). از مأنوسان و معاشران وي يكى امينالدين بليانى ممدوح نام آور حافظ بود. امينالدين پس از شرفالدين نامة اديبانة تسليت آميزي به مسعود شاه فرزند او نوشت كه متن آن اكنون در دست است (صفا، 3(2)/877 - 878). از شرفالدين محمودشاه 6 فرزند پسر برجاي ماند كه هر يك ولايت و امارت يافتند، از جمله:
جلالالدين مسعودشاه: وي در 725ق/1325م از سوي پدر ادارة ولايات فارس را در دست گرفت و بعداً ابوسعيد نيز حكومت كرمان و مكران تا حدود سند و هند را بدو سپرد (شبانكارهاي، 297)، اما در 730ق/1330م براي مدتى برادر ديگر وي - غياثالدين كيخسرو - عهدهدار امور فارس شد (احمد زركوب، 102). مسعودشاه كه پس از قتل پدر به روم گريخته بود، اندكى بعد با كمك شيخ حسن بزرگ ايلكانى كه امير ياغى باستى را همراه او كرد، به شيراز بازگشت (738ق) (معينالدين، 93-94؛ قزوينى، يحيى، 264- 265؛ اقبال، تاريخ مفصل ايران از صدر، 568 -569)، اما چندي بعد ياغى باستى با مسعودشاه كه سخت مورد توجه شيرازيان بود، درگير شد و او را در 743ق/1342م به قتل رساند (حافظ ابرو، 214- 215؛ قزوينى، يحيى، همانجا). پس از كشته شدن مسعودشاه، مادرش - تاشى خاتون كه زنى مدبّر بود - مردم شيراز را شوراند و آنان امير ياغى باستى را از شهر بيرون راندند (شبانكارهاي، 312). جلالالدين مسعودشاه اميري كاردان بود و در آبادانى شيراز اهتمام داشت و آثار بسيار و بقاع خير از خود برجاي نهاد، از جمله بايد از مدرسة مسعوديةشيراز، رباط ايزد - خواست و چند بناي ديگر نام برد ( منتخب التواريخ، 173).
غياثالدين كيخسرو: وي به روزگار پدر زمانى نيابت حكومت فارس را بر عهده داشت و با سركوب گردنكشان آرامشى در آن ناحيه پديد آورد. در دوران تبعيد برادر خود مسعودشاه، حكومت همانجا را در دست داشت. هنگامى كه مسعودشاه به فارس بازگشت (738ق)، غياثالدين كيخسرو از تحويل حكومت به او سر باز زد و همين امر اختلافى درميان دو برادر پديد آورد كه به دنبال آن غياثالدين دستگير شد و بهحبس افتاد.او در سالبعد (739ق/1338م)در زنداندرگذشت (فصيح، 3/55).
ابواسحاق اينجو: وي از ناموران خاندان اينجو و ممدوح حافظ بود (نك: ه د، 5/161- 165).
شمسالدين محمد (717-740ق): وي چهارمين پسر محمودشاه بود كه در شيراز مقام داشت و هنگامى كه مسعودشاه به شيراز بازگشت، با او نافرمانى آغاز كرد. پس در قلعة سفيد شولستان به بند افتاد (غنى، 1/34). در 740ق/1339م كه پيرحسين چوپانى از سوي امير شيخ حسن چوپانى مأمور حكومت فارس و مقابله با مسعودشاه شد، شمسالدين محمد از زندان گريخت و به او پيوست (فصيح، 3/57). پيرحسين به ياري وي مسعودشاه را از شيراز راند و حكومت فارس را در دست گرفت. اما مردم به شمسالدين بيش از او توجه داشتند و اين امر حسادت وي را برانگيخت، تا آنكه شمسالدين را در 28 رمضان 740 به قتل رساند (شبانكارهاي، 315؛ فصيح، 3/57؛ قزوينى، محمد و اقبال، 377، حاشية 3). پس از اندكى مردم شهر، پيرحسين را به انتقام خون او از شيراز بيرون راندند و بار ديگر مسعودشاه به شيراز بازگشت (عبدالرزاق، 1/155؛ كتبى، 16-17).
مآخذ: ابن بطوطه، رحلة، بيروت، 1384ق/1964م؛ احمد زركوب، شيرازنامه، به كوشش اسماعيل واعظ جوادي، تهران، 1350ش؛ اقبال آشتيانى، عباس، تاريخ مفصل ايران از استيلاي مغول تا اعلان مشروطيت، تهران، 1347ش؛ همو، تاريخ مفصل ايران از صدراسلام تا انقراض قاجاريه، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران، 1362ش؛ حافظ ابرو، عبدالله، ذيل جامعالتواريخ رشيدي، به كوشش خانبابا بيانى، تهران، 1350ش؛ حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1362ش؛ همو، نزهةالقلوب، به كوشش محمد دبيرسياقى، تهران، 1336ش؛ رشيدالدين فضلالله، مكاتبات رشيدي، به كوشش محمد شفيع، لاهور، 1364ق/ 1945م؛ شبانكارهاي، محمد، مجمع الانساب، به كوشش هاشم محدث، تهران، 1363ش؛ صفا، ذبيح الله، تاريخ ادبيات در ايران، تهران، 1366ش؛ عبدالرزاق سمرقندي، مطلع سعدين و مجمع بحرين، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1353ش؛ غفاري قزوينى، احمد، تاريخ جهان آرا، تهران، 1343ش؛ همو، تاريخ نگارستان، به كوشش مرتضى مدرس گيلانى، تهران، 1340ش؛ غنى، قاسم، بحث در آثار و افكار و احوال حافظ، تهران، 1366ش؛ فصيح خوافى، احمد، مجمل فصيحى، به كوشش محمود فرخ، مشهد، 1339ش؛ قزوينى، محمد، يادداشتها، تهران، 1346ش؛ همو و عباس اقبال آشتيانى، مقدمه و حاشيه بر شدالازار جنيد شيرازي، تهران، 1328ش؛ قزوينى، يحيى، لبالتواريخ، تهران، 1363ش؛ كتبى، محمود، تاريخ آل مظفر، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1335ش؛ معينالدين يزدي، مواهب الهى، به كوشش سعيد نفيسى، تهران، 1326ش؛ منتخبالتواريخ معينى، منسوب به معينالدين نطنزي، به كوشش ژان اوبن، تهران، 1336ش.
سيدعلى آلداود